جایی از گفتوگو وقتی روز دختر را به حدیثه تبریک میگویم، میگوید نمیداند روز دختر کِی هست! اصلا تا به حال کسی روز دختر را به او تبریک نگفته! وقتی بیشتر و بیشتر با او حرف میزنم، گمانم به یقین تبدیل میشود که او خیلی چیزهای دیگر را هم نمیداند.
زندگی حدیثه نشان میدهد او نمیداند میتوان دختر بود و تنها دغدغه زندگیاش درس و مشق باشد. تفریح کنی و درس بخوانی، درس بخوانی و تفریح کنی.
چیزهایی که حدیثه میداند از این دست نیست! عوضش او میداند که نخ چیست، سوزن چیست، دوختن چیست، او و خواهرش نرگس میدانند گاهی روزها برای کارکردن در مزرعه کشاورزی نمیتوان مدرسه رفت و باید از سر صبح تا شب، روی زمین کار کرد.
فاطمه وطنی هم میداند خیاطی چیست، او میگوید از چهاردهسالگی این را میدانسته، زهرا هم همینطور بود، دختر معرقکاری که به قول خودش استعدادش جور بیپولیاش را کشیده و درآمدی کف دستش گذاشته است.
این دانستنها و ندانستنها برای این دختران رنج ندارد، برعکس آنها دخترهایی هستند که عشق بزرگی به زندگیشان دارند، به قول نرگس دستانش با عشق، سوزندوزی میکند همانطور که مادربزرگش تا هشتادسالگی اینکار را انجام داد. یادم افتاد از فاطمه، چه کیفی میکند وقتی میگوید، خانه پدریاش به برکت هنر او شده «خانه خیاطی».
ما همه این شور و زندگی را در هنرستان امیرعباسیان حسینی منطقه آموزشی تبادکان دیدیم، مدرسهای که صفا و صمیمیتش از وجود دانشآموزان هنرمندش است!
در میان دخترانی که در هنرستان امیرعباسیان تحصیل میکنند، دو خواهر بلوچ محله کلاتهبرفی به چشم میآیند. نرگس و حدیثه رحیمی که اولی 17سال و دیگری 14سال دارد.
نرگس خیاط است و مانند همه دخترهای بلوچ در سوزندوزی تبحر ویژهای دارد. راه که میرود برق پیراهن طلاییاش با طرحهای قرمز و صورتی از زیر آفتاب نمایان میشود. ! قبل از اینکه چیزی بپرسیم تعریف میکند تمام این گلها را با دستهای خودش دوخته است!
از او میپرسم حدیثه هم سوزندوزی بلد است؟ میگوید: «دختر بلوچ سوزندوزی بلد نباشد؟!» بعد از مکثی ادامه میدهد: «این هنر میراث خانوادگی ماست» و بین حرفهایش گریزی میزند به اینکه «خانوادهام اهل سیستانوبلوچستان هستند،
من از همان کودکی از آینهدوزیهای مادرم روی لباسها خیلی خوشم میآمد و کمکم با این هنر آشنا شدم. در دهسالگی تمام فوتوفن سوزندوزی را یاد گرفتم و درحال حاضر برای خودم استادکار شدهام. حتی این هنر را به تعدادی از دوستان و همکلاسیهایم نیز آموختهام. مادرم خیاط ماهری است و من و چهار خواهرم، هنر سوزندوزی را از او یاد گرفتهایم. البته مادرم در کنار این هنر، گلدوزی و سکهدوزی را هم به ما آموخته است اما سوزندوزی چیز دیگری است و همه اشتیاق من را معطوف خودش کرده است.»
نرگس هنر دستش را در گوشهای از کارگاه خیاطی هنرستان امیر عباسیان چیده است، باید نیمساعت در آنجا قدم بزنی تا همه چیزش را ببینی و هرازگاهی روبه روی یک اثر متفاوت و جذاب بایستی و باحیرت بگویی «چقدر زیباست!»
گوشه گوشه این کارگاه خیاطی پر است از هنر دست؛ یک سمت رومیزیهای سنتی گل دوزی شده و پیراهنهای رنگارنگی که بر تن مانکنهاست و سمت دیگر دستمال، شال، سفره، آویز دَر و دستبند که روی میز کار پهن کرده تا بتوانیم از آنها عکس بگیریم. در آن سمت کارگاه هم سبدی پر از کامواهای رنگارنگ و مبلی قرار دارد که رویش پر از کوسنهای گلدوزی شده است. او بیشتر این نقوش را روی پارچه گاندی با نخ ابریشم یا کاموا بافته است.
هر کدام هم بسته به متر و اندازه و طرحهایی که دارد زمان خاصی برده است، مثلا نرگس برای دوخت و سوزندوزی هر کوسن حدود یک هفته وقت میگذارد و یا یک مانتو را 10روزه میدوزد و 400 تا 500هزار تومان دریافت میکند اما با توجه به زمان، دقت و ظرافتی که به خرج میدهد، این مبلغ را ناچیز میداند.
دختر هنرمند تبادکانی سالهاست که سوزندوزی میکند و حالا چشمبسته هم میتواند نقوش را طراحی کند. نرگس میگوید: هیچ یک از نقشها را با حس بد نمیدوزم. برای تک تک آنها انرژی مثبت میفرستم تا این انرژی در خانه تک تک افرادی که کارهایم را میخرند، وارد شود. خداراشکر تاکنون مردم کارهایم را دوست داشته اند و از آنها تعریف میکنند.
نرگس میگوید هیچ یک از نقشها را با حس بد نمیدوزم. برای تک تک آنها انرژی مثبت میفرستم
از نرگس میخواهیم کار سوزندوزی را نشانمان بدهد. پارچهای کوچک با طرحی ناقص و ناتمام را برمیدارد. سوزن را بین انگشتهای ظریف و کوچکش میچرخاند و شروع میکند به دوختن. او از وقتی چشم باز کرده نخ، سوزن و کاموا را میشناخته و خیاطی میکرده است.
نرگس میگوید: زنان بلوچ از کودکی شروع به سوزندوزی میکنند و تا آن روزی که سوی چشمانشان نرفته باشد و کمردرد و دستدرد بهسراغشان نیامده باشد، روز و شب کار میکنند. مثلا مادربزرگم نزدیک به 80سالش است اما هنوز توان کار کردن دارد و با عشق سوزن را به تار و پود پارچه فرو میکند.
نرگس هنگام کار داستان زندگیاش را هم تعریف میکند. از روزهایی میگوید که در دیار خودشان زنان دور هم جمع میشدند، میدوختند، میگفتند و میخندیدند. تعریف میکند: در میان بلوچها رسم داریم که دختر خانه باید تمام خانه را از سوزندوزی پر کند. من هم تمام در و دیوار خانه را پر کرده بودم. پردهها، پشتی و همه جا را پر گل کرده بودم. بین اقوام ما دختر باید 60تکه سوزندوزی شده داخل جهیزیه داشته باشد و من هم از سن کم شروع کردم به جهیزیه دوختن.
بین اقوام بلوچ دختر باید 60تکه سوزندوزی شده داخل جهیزیه داشته باشد و من هم از سن کم شروع کردم به جهیزیه دوختن
ربع ساعتی با نرگس همکلام هستیم تا بالأخره سکوت حدیثه میشکند، در ابتدای کلام از ما میپرسد شما خبرنگار هستید؟! گفتم بله ، با لبخند نزدیکش شدم و روز دختر را به او تبریک گفتم. با تعجب نگاهم کرد و گفت: روز دختر؟! مگر روز دختر است؟! کسی تا حالا به من روز دختر را تبریک نگفته بود!
حدیثه متولد سال88 و سهسالی از نرگس کوچکتر است. گونههای آفتاب سوختهشان حکایت از همنشینی طولانیمدت با آفتاب در گرما و سرما دارد و دستانشان بهترین راوی برای مشکلات و سختیهایی است که پشت سر گذاشتهاند تا به هر قیمتی که شده، هم نانآور باشند و هم هنرمند.
او و خواهرش سال گذشته بهدلیل مشکلات مالی مجبور به ترک تحصیل شدند، امسال هم که دوباره سرکلاس درس حاضر هستند، بعضی روزها را بهدلیل کار در مزرعه کشاورزی غیبت میکنند.
حدیثه میگوید: هفتهای دو سه روز با مادر و چهار خواهرم، میرویم سر زمینهای کشاورزی، بعضی روزها چغندر جمع میکنیم و بعضیروزها گوجه فرنگی و سیبزمینی، از ساعت 6صبح میرویم تا 7شب و درپایان روز 120هزار تومان از صاحبکار دریافت میکنیم.
رو به آنها میپرسم درس و مشق را پس چه میکنید که نرگس جواب میدهد: مجبوریم دیگر، قسمت ما هم این است!
فاطمه وطنی دیگر هنرجوی هنرستان امیرعباسیان است. دختر هجدهسالهای که در رشته خیاطی تحصیل میکند و تمام دنیایش شده است طراحی، پارچه، لباس و دوخت و دوز!
او از چهاردهسالگی بهسراغ هنر رفته و اکنون هر هنری که مستقیم یا غیرمستقیم به پارچه، لباس، دوخت، تزئینات و طراحی آن ارتباط دارد، استادانه بلد است. عاشق هنر است و این نگاه را از پدرش به ارث برده است و میگوید: پدرم نگاه وسیعی به کارهای هنری داشت. زمانی که کلاس خیاطی میرفتم ایرادهای کارم را میگرفت و حتی پیشنهاد میداد. همین الان هم کس دیگری را به خیاطی قبول ندارد و فقط لباسهایش را من میدوزم.
فاطمه ادامه میدهد: خیلی زود راه افتادم. بچههایی که همراهم بودند اهلش نبودند. باید اهلش باشی تا دستت به کار بچسبد. آموزش حرفهای خیاطی را از کلاس نهم آغاز کردم، یکسال آموزش دیدم و بعد هم شروع به کار کردم.
در کنارش آموزشهای تکمیلی همچون ژورنال، نازکدوزی، ضخیمدوزی و... را هم میرفتم. پدرم مرا تشویق و مادرم همراهی میکرد تا پیشرفت کنم. از اتاق کوچک خانه پدری کار را شروع کردم و مشتری خیاطی و کارآموز پذیرفتم. هنوز هم بعضی دوستان و اقوام به خانه پدریام میگویند: خانه خیاطی!
از اتاق کوچک خانه پدری کار را شروع کردم و مشتری خیاطی و کارآموز پذیرفتم. هنوز هم بعضی دوستان و اقوام به خانه پدریام میگویند: خانه خیاطی!
همه فامیل و همسایهها مشتری هنر او هستند. خوشقول است و لباسهایی که میدوزد تنپوش خوبی دارد، از مانتو و کت و دامن مجلسی تا لباس نامزدی و عروسی، گاهی میشود که برای دوخت یک دست لباس یک روز وقت میگذارد و برای برخی لباسهای دیگر یک هفته.
فاطمه میگوید: برای مشتریها تاریخ میزنم و کاغذ تحویل دستشان میدهم. پروهایم دقیق است، برنامهریزی میکنم و از مشتری میخواهم قبل از حضور با من تماس بگیرند.
سفارش لباسی داشتم که به من میگفتند؛ فاطمه خانم میخواهم لباسم امروز آماده شود، همانجا اندازه میگرفتم و برش میزدم و میدوختم. خاطرم هست سال گذشته در شب و روزهای عید، هر روز یک مانتو میدوختم، البته خالهام کمکدست من است و خیلی پیشتر از من خیاط بوده است. او همیشه میگوید تو دختر زبر و زرنگی هستی و بهاصطلاح دستت به کار میچسبد.
زمان شیوع کرونا، بیکاری بر پیشههای زیادی سایه انداخت و فاطمه و حرفه خیاطی هم از این گزند مستثنا نبودند چراکه وقتی عروسی نباشد خبری هم از دوخت و دوز لباسهای مجلسی و نامزدی نیست؛ با همه این حرفها او دست روی دست نمیگذارد و طرحی نو درمیاندازد: به ذهنم رسید الان میتوان وارد کارهای بیمارستانی شد.
ابتدا نمیدانستم میشود یا نه! اما خداراشکر کارمان گرفت و ماسک و پاپوش و گان سفارش گرفتیم. الان با فروکش تبِ ماسک، بار دیگر بهسراغ پالتو و مانتو رفتم. محرم چادر، مقنعه و مانتو مشکی میدوزم. تزئینات لباس میزنم، خلاصه که من بازارم را پیدا میکنم و به همین دلیل بیکاری ندارم، البته در هر حرفهای گاهی کار بیشتر است و گاهی کمتر.
او درباره آرزویش در آینده میگوید: آرزویم این است که یک کارگاه خیاطی برپا کنم، به زنان خیاطی بیاموزم و موجبات اشتغالزایی برای بانوان بدسرپرست و بیسرپرست را فراهم کنم.
روی در یکی از کلاسهای هنرستان امیرعباسیان حسینی نوشته شده است «کارگاه معرقکاری». برای گفتوگو با فاطمه قهرمانلو و زهرا حاتمی به این کارگاه آمدهایم. شنیده بودیم این دختران بااستعداد در هنرهای مختلف بهویژه معرق برای خودشان استادکار ماهری هستند و کار و بارشان حسابی گرفته است.
قابها و زیورآلاتی که روی در و دیوار کارگاه آویزان شده بود هم این نکته را تأیید میکرد. البته معرق تنها هنر فاطمه و زهرا نیست، آنها گاهی هم مشغول منبتکاری و میناکاری هستند و چرمدوزی، جواهرسازی و خاتمکاری هم از دستشان برمیآید.
داخل این کارگاه یک میز و چند صندلی با تعداد زیادی قفسه دیده میشود که دورتادور اتاق جاخوش کردهاند. به تابلوهای داخل کارگاه نگاه میکنیم، صدای نرم اره که انگار روی جسم چوبی کشیده میشود از یکسو میآید و صدای آرام و منظم سمباده از سوی دیگر، گاهی هم صدای تقهای نه چندان بلند به گوش میرسد؛ یعنی اینکه فاطمه قهرمانلو مشغول معرقکاری است؛
دختر هنرمند محله کلاتهبرفی که دانشآموز کلاس دهم است و سال گذشته با اثری به یادماندنی بهنام «آیه نور» که برای خودش یک دنیا خاطره و تلاش را تداعی میکند، در جشنواره هنرهای تجسمی استان خراسان رضوی رتبه برتر را به دست آورده است.
او میگوید: تابلو «آیه نور» تلفیقی از پنج هنر سنتی و اصیل ایرانی شامل منبت، مشبک، خوشنویسی، گل و مرغ و قلمزنی چوب کنار هم است. طراحی و اجرای این اثر با الهام از آیه شریفه «آیتالکرسی» در ابعاد 100 در 120سانتیمتر ساخته شده و یک کار حسی است.
دختر هنرمند محله کلاتهبرفی پول زیادی برای تأمین کلاسهای آموزشی نداشته اما استعدادش جور بیپولیاش را کشیده و البته کار و تلاشش مکمل موفقیتهایش بوده است: از همان شانزده، هفدهسالگی همه چیز را رها کردم و همّ و غم من شد کار کردن در حرفه معرقکاری.
هر کجا نمایشگاه، روزبازار و یا مکانی برای ارائه تولیداتم پیدا میکردم، حضور مییافتم. اگر هنرمندی را میشناختم سراغش میرفتم تا هرچه بیشتر و بهتر کار یاد بگیرم. در اولین نمایشگاه گروهی چندین شکلاتخوری، سینی، میزعسلی و حتی مقدار زیادی زیورآلات چوبی ارائه کردم، در کمال تعجب همه آنها یک روزه فروش رفت، آن هم با قیمتهای نسبتا گرانی که اصلا فکرش را هم نمیکردم. از آنجا به بعد دستم در جیب خودم است و از لحاظ مالی و اقتصادی دختر مستقلی شدهام.
دیگر دختر هنرمند کارگاه معرقکاری هنرستان امیرعباسیان حسینی، زهرا حاتمی است. او در سال گذشته با ساخت یک شکلاتخوری و جعبه جواهر که تلفیقی از هنرهای معرق، منبت، فیروزهکوبی و میناکاری است در جشنواره هنرهای تجسمی استان شرکت کرد و رتبه نخست را به دست آورد.
زهرا درباره اولین تجربه هنریاش میگوید: نخستین کاری را که درست کردم یک سینی ظریف و زیبا بود که به مادرم هدیه دادم، بماند که بعدها 10، 15عدد از همان سینی را برای اقوام و آشنایان دیگر هم ساختم.
این هنرمند محلی بیشترین مشوقهایش را خانواده معرفی میکند و میگوید: خانواده و اقوامم نمونه خوبی بهعنوان یک حمایتگر هنر هستند. بسیاری از آثارم را خریدهاند و سفارش کار جدید میدهند. برای هدیه دادن از معرقهای من استفاده میکنند. برای دکور خانه نوعروسانشان سفارش کار معرق میدهند. همین اندازه اهمیت سبب میشود تا انگیزه کار برایم بیشتر شود.
زهرا در قسمتی از خانهشان یک کارگاه کوچک و نقلی معرق راهاندازی کرده که به قول خودش همیشه از آنجا صدای تقتق میخ و چکش به گوش میرسد.
او میگوید: یکی دو سال پیش، یکی دو میلیون تومان هزینه کردم و ابزار اصلی و مهم هنر معرق همچون میزکار، پیشکار، اره مویی، کمان اره، آچارمشتی و تیزک، به همراه مقداری چوب درختان گردو، سنجد، گلابی و سپیدار را خریدم.
از آن موقع به بعد سفارش کار قبول میکنم، از تابلوهای معرق و زیورآلات چوبی و جعبه جواهر که بیشتر جنبه تزیینی دارد تا میز و صندلی، میز عسلی، بوفه، میزهای کوچک، صندوقچه، سینی چای و خیلی از اشیای دیگر که جنبه کاربردی دارد. گاهی اوقات مثل شبهای عید حجم سفارشها خیلی زیاد میشود و دست تنها از پس کارها برنمیآیم،
برای همین برخی بانوان محله و دختران اقوام به کمکم میآیند و خداراشکر منبع درآمد خوبی برای آنها هم فراهم میشود. بعضی از آنها با درآمد حاصل از اینکار قسمتی از جهیزیه دخترانشان را تهیه کردند، برخی دستی به سر و روی خانهشان کشیدند .خلاصه اینکه کارگاه کوچک معرق ما برای خیلی از دوستان و همسایگان به قول معروف «آمد» داشت.